مقاله بررسی نظريه شخصيت ساليوان
دسته بندي :
علوم انسانی »
علوم اجتماعی
مقاله بررسي نظريه شخصيت ساليوان در 33 صفحه ورد قابل ويرايش
فهرست مطالب :
1ـ چكيده
2ـ زندگينامه
3ـ نظريه ساليوان و علم و ارتباطات
4ـ نكات اساسي در نظريه ساليوان
ـ تنشها
الف : نيازها
ب: اضطراب
ـ پويشها
الف : بدخواهي
ب : صميميت
ج : شهوت
د : سيستم خود
ـ شخصيت بخشي ها
الف : مادر خوب، مادر بد
ب : شخصيت بخش هاي من
ج : شخصيت بخش هاي خيالي
د : دياگرام توسعة سيستم خود
ـ سطوح شناخت
الف : ابتدايي انديشي
ب : سطح علت و معلول انديشي صوري
ج : سطح منطقي انديشي
5ـ مراحل رشد
الف : نوبادگي
ب : كودكي
ج : دوران بچگي
د : دوران نوجواني
و : اوايل نوجواني
ه : اواخر نوجواني
ي : بزرگسالي
6ـ اختلال هاي رواني
7ـ روان درماني
8ـ ارزيابي نظريه ساليوان
9ـ برداشت ساليوان از ماهيت انسان
چكيده :
هاي استاك ساليوان، اولين آمريكايي كه نظرية جامعي ساخت، اعتقاد داشت كه افراد شخصيت هاي خود را در بستر اجتماعي پرورش مي دهند. او معتقد بود كه انسانها بدون اطرافيان خود و افراد ديگر اصولاً هيچ شخصيتي نخواهند داشت «شخصيت را هرگز نمي توان از مجموعه روابط ميان فردي كه فرد در آن زندگي ميكند و در آن موجوديت دارد، جدا كرد» (سيد محمدي 1384)
ساليوان تأكيد مي كرد كه مطالعه شخصيت تنها با بررسي روابط ميان فردي امكان پذير است. نظرية ميان فردي او بر اهميت مراحل مختلف رشد يعني، نوبادگي، كودكي، مرحله بچگي، پيش نوجواني، اوايل نوجواني و بزرگسالي تأكيد ميكند. رشد سالم فرد در گرو توانايي او در برقراري رابطة صميمانه با فردي ديگر است. اما اضطراب مي تواند در هر سني اختلالاتي در روابط بين فردي ايجاد كند. در نظريه ساليوان شايد مهمترين مرحله رشد، مرحله پيش نوجواني است دوره اي كه در آن كودكان براي اولين بار از توانايي ايجاد صميميت با اطرافيان خود برخوردار مي شوند اما در عين حال هنوز به سني نرسيده اند كه بتوانند رابطه صميمانه را با تمايلات شهواني همراه كنند. از نظر ساليوان رشد سالم افراد زماني تحقق مي يابد كه بتوانند هم صميميت و هم شهوت را به طرف مقابل خود احساس كنند. جالب توجه اينكه روابط ساليوان با اطرافيان خود چندان رضايت بخش نبود. و در كودكي در تنهايي و انزوا به سر مي برد. در نوجواني حداقل به يك دوره اسكيزوفرني مبتلا شد. و در بزرگسالي از روابط ميان فردي سطحي و متزلزلي برخودار بود. با اين همه و با وجود اين مشكلات ميان فردي و يا حتي شايد به علت همين مشكلات ساليوان به شناخت شخصيت انسان كمك شايان توجهي نمود (سيد محمدي ـ 1384)
زندگينامه:
هاري استك ساليوان در 21 فوريه، سال1892، در شهر كشاورزي خورويچ، ايالات نيويورك به دينا آمد (Britanica 2004) مادر او الااستك ساليوان، زماني كه با تيموتي ساليوان ازدواج كرد، 32 ساله بود و هنگامي كه ساليوان به دنيا آمد 39 سال داشت و چون ساليوان تنهافرزند او محسوب مي شد او را لوس و ناز پروده با آورد. پدر ساليوان، تيموتي ساليوان، مردي خجالتي، گوشه گيرو كم حرف بود كه هرگز نتوانست رابطه صميمانه بافرزندش برقرار كند. ساليوان جوان همواره حضور دو مادر را احساس مي كرد. يك بار به هنگام غيبت يك ساله مادرش، مجبور بود تحت سرپرستي مادر بزرگ ايرلندي خود قرار بگيرد. و بعد ها هم خاله بي شوهرش در تربيت او به همراه مادرش مداخله مي كرد. (سيد محمدي 1384)
ساليوان در دوران كودكي خود همبازيها ودوستان همسني نداشت. البته تعدادي دوست خيالي براي خود تصور مي كرد. او بعد از شروع سن مدرسه همواره خود را يك غريبه كاتوليكي، در جامعه پروتستاني تلقي مي كرد و از اين وضعيت رنج مي برد. لهجه ايرلندي او باعث مي شد كه چندان مورد توجه همكلاسيهاي خود قرار نگيرد.
زماني كه ساليوان 5/8 ساله بود با پسر 13 ساله اي آشنا شد كه تأثير بسياري در زندگي او ايجاد كرد اين دوپسر با اينكه از لحاظ سني باهم تفاوت داشتند اما به دليل داشتن شباهتهاي بسيار يكديگر، به طرف هم جذب شدند، آنها از لجاظ اجتماعي، عقب مانده، اما از لحاظ عقلاني پيشرفته بودند. هر دو هم بعد ها روانپزشك شدند و هرگز ازدواج نكردند. بعضي معتقدند بين آنها روابط جنسي وجود داشت و البته بعضي ها هم اين روابط را منكر مي شوند در هر حال اين دوستي در زندگي ساليوان بسيار تأثير گذاشت و او براي اولين بار در دورة پيش نوجواني توانايي برقراري صميميت را تجربه نمود. ساليوان هرگز به كشاورزي علاقه مند نبود و همواره از انجام كار در مزرعه طفره مي رفت. او بعد از فارغ التحصيل شدن ازدبيرستان، در سن شانزده سالگي وارد دانشگاه كرنل شد. با اين حال پس از يك سال از اين دانشگاه محروم شد و بعد سه سال از صفحه روزگار محو شد پري (1982) اظهار داشت كه امكان دراد او در اين زمان به اختلال اسكيزوفرني مبتلا شده و در بيمارستان بستري شده باشد. اما در اين مورد ترديدهاي زيادي وجود دارد. در سال 1911 ساليوان به كالج پزشكي شيكاگو وارد شد و تحصيلات پزشكي خود را در سال 1915 تمام كرد. ساليوان در سال 1921، به بيمارستان اليزابت در واشينگتن دي.سي. رفت و در آنجا فرصت كار كردن با تعداد زيادي بيمار اسكيزوفرنيك را پيدا كرد. او از اين زمان به بعد تحقيقات بسياري در زمينه اسكيزوفرني انجام داد از جمله اين كه در يافت گفتار بيماران اسكيزوفرني وسيله اي براي مقابله كردن با اضطرابي است كه از محيط هاي اجتماعي و ميان فردي ناشي مي شود.
او پس از مدتي و با يك نارضايتي از بيمارستاني كه در آن كار مي كرد به نيويورك سيتي نقل مكان كرد. او در نيويورك با چند تن از روان پزشكان و دانشمندان اجتماعي با پيشينه اروپايي آشناشد. از جمله اين افراد، كارن هورناي، اريك فروم كه همراه با ساليوان، كلارا تامسون و چند تن ديگر گروه زودياك را تشكيل دادند. اين سازمان، سازماني غير رسمي بود كه اعضاي آن به طور منظم گرد هم جمع مي شدند تا در باره ديدگاههاي جديد در زمينه روانپزشكي و علوم اجتماعي مربوط، با يكديگر بحث كنند با وجود اينكه روش درمان ساليوان تحت تأثير فرويد قرار داشت، نظريه ميان فردي او نه روان كاوي و نه نوفروديدي بود.
ساليوان در سال 1949 در اجلاس فدراسيون جهاني سلامت روان در آمستردام شركت كرد. او در 14 ژانويه 1949 چند هفته به (57) پنجاه و هفتمين سالگرد تولدش، هنگام مراجعت به وطن در اتاق هتل پاريس در اثر خونريزي مغزي در گذشت او در آن زمان واقعاً تنها بود. ساليوان از مسايل جنسي خود ناراحت بود و همواره نسبت به ازدواج احساس مرددي داشت.
ساليوان نسبت به مذهب خود هم نگرش ترديد آميزي داشت. با وجود اينكه او اين مذهب را ترك كرده بود و دوستان و آشنايان او را فردي غير مذهبي و حتي ضد كاتوليك مي دانستند اما در كمال شگفتي آنها، ساليوان به طور مكتوب در خواست كرده بود كه او را طبق مراسم كاتوليك به خاك بسپارند شايد مهمترين خدمت ساليوان به نظريه شخصيت مراحل رشدي است كه بسيار مورد تأكيد خود قرار داده بود (سيد محمدي 1384)
نكته آخر: ساليوان نسبت به همنوع خود بسيار علاقه مند بود واز ناراحتي و دردمندي بيماران خود رنج مي برد. و اين كيفيت در روش درماني او كاملاً منعكس شده است. نظريه ساليوان به نامي معروف است كه مي توان در فارسي از آن به نظريه روانپزشكي تأثير متقابل اشخاص نام برد. او در اين نظريه خود ضمن بيان معناي شخصيت و مراحل مختلف آن دربارة مفاهيم مختلفي از جمله تنيدگي، دلواپسي، خود، خويشتن سخن مي گويد. (سياسي، 1371)
«نظريه ساليوان و علم ارتباطات»
در زمانهاي گذشته چندان اهميت روابط بين انسانها در نظر گرفته نمي شد. اما با گذشت زمان اين ارتباطات ميان فردي بود كه نظر صاحبنظران و متخصصان رواني، را به خود جلب كرد. چرا كه تا حدي اين مسئله پذيرفته شده كه مشكلات و بيماريهاي رواني تا حد زيادي ناشي از اختلال در روابط فرد و بيمار با دنياي پيرامون خود است. در اينجا يك دور باطل شكل مي گيرد و آنهم به اين صورت كه از يك سو خرابي حلقه هاي ارتباطي محيط با فرد، سبب ايجاد اختلال رواني مي شود و از طرفي ديگر اين اختلالات رواني مانع از برقراري ارتباط موثر فرد با دنياي پيرامون خود خواهد شد. و اين دورباطل به گسترش بيماري منجر مي شود. بنابراين حتي در مواردي كه به نظر مي رسد بيماري يك فرد جنبة كاملاً سرشتي دارد اما باز هم مي توان نشان داد جامعه و گروهي كه كه فرد در بين آنها زندگي ميكند مركز ناراحتي و اختلال است. ساليوان معتقد است كه هر انساني يك جزء از يك شبكه ارتباطي است وعلت اختلال در رفتارش را بايد در اين شبكه ارتباطي پيدا كرد. به عنوان مثال، دختري كه نظر بد نسبت به مردان دارد و معتقد است مردان جز به ار ضاي جنسي خود به چيز ديگر فكر نمي كنند و از اين تفكرات خود رنج مي برد، به دليل مشكلات شخصيتي خود به گونه اي عمل ميكند كه نشان دهندة بي بندوباريهاي جنسي است ولذا باز هم مرداني به طرف او كشيده خواهند شد كه هدفشان صرفاً ارضاي غريزه جنسي است. و بدين ترتيب باز هم نظر بد او نسبت به مردان تقويت مي شود. ساليوان در تلاش هاي خود سعي كرده كه دانش روانپزشكي را در زمينه بررسي هر چه بيشتر روابط ميان انسانها استفاده كند تا آنجا كه ممكن است روانشناسي مرضي و روانشانس اجتماعي را به هم نزديك كند. به عقيده «شانول» و «ويور» ارتباط به كليه راهها و فنوني گفته مي شود كه به وسيله آن يك فرد طرف مقابل خود را تحت تأثير قرار ميدهد. قسمت اعظم روابط كودك با والدين و اطرافيان خود غير كلامي است ساليوان اعتقاد دارد كه پايه واساس شخصيت انسان به وسيله نيروهاي فردي و اجتماعي گزارده مي شود و بنابراين در شكل گيري و تداوم شخصيت ارتباط افراد با يكديگر حرف اول را مي زند (ايزدي ـ 1369)
ج : شخصيت بخشي هاي خيالي
همة روابط بين فردي به افراد واقعي ختم نمي شود. كودكان اغلب براي خود همبازيهاي خيالي دارند كه نوعي شخصيت بخشي خيالي است. وبراي حفظ عزت نفس به آنها كمك ميكند ساليوان معتقد بود كه اين همبازيهاي خيالي به اندازة همبازيهاي واقعي براي رشد كودك اهميت دارند بزرگسالان هم اغلب ويژگي هاي خيالي در ديگران مي بينند ممكن است فرد صفاتي خيالي را كه ناشي از روبط ميان فردي قبلي است به ديگران فرافكني كند. اين شخصيت بخشي هاي خيالي در روابط ميان فردي تعارض به وجود مي آورند. (سيد محمدي ـ 1384)
سطوح شناخت :
سطوح شناخت همان شيوه هاي درك كردن، تخيل كردن و تصور كردن است. ساليوان سه سطح در شناخت مطرح ميكند. ابتدايي انديشي، علت و معلول انديشي صوري، عيني انديشي
الف : ابتدايي انديشي :
ابتدايي ترين تجربيات كودك در اين سطح شكل مي گيردند. چرا كه نمي تواند اين تجربيات را به ديگران انتقال دهد. و به همين دليل شناخت آنها كاري دشوار است. اين تجربيات با نقاطي از بدن كودك مرتبط است. كودك احساس گرسنگي و درد ميكند واين تجربه ابتدايي به گريه كردن و مكيدن تبديل مي شود. ولي او هيچ رابطه اي بين اين تجارب با اعمال خود نمي بيند. در اوايل نوباوگي، گرسنگي و درد در سطح ابتدايي انديشي هستند. چرا كه كودك نمي تواند بين آنها تمايز قايل شود اين تجارب در خارج از هشياري كودك مي باشند. اما در بزرگسالان تجارب ابتدايي انديش همان احساسات و تصورات ذهني لحظه اي هستند اين تصاوير ذهني يا اينكه به صورت ضعيفي درك مي شوند يا اينكه كاملاً ناهشيارند. در هر حال فرد نمي تواند آنها را به ديگران منتقل كند. اما گاهي مي تواند به آنها بگويد كه احساس عجيبي دارد. (سيد محمدي ـ 1384)
ب : سطح علت و معلول انديشي صوري
تجربيات دراين سطح پيش منطقي هستند و هنگامي رخ مي دهند كه فرد بين دو رويداد كه به طور همزمان و آنهم بر حسب اتفاق با هم روي مي دهند رابطة علت و معلول فرض ميكند. اگر چه فرد مي تواند اين تجربيات را به ديگران انتقال دهد اما چون معني آنها شخصي است فقط به صورت تحريف شده انتقال مي يابند. اين سطح در اوايل كودكي شكل مي گيرد و در تمام طول زندگي يك فرد ادامه پيدا ميكند. مثلاً كودكي كه هر گاه پستان مادر را مي مكد تغذيه مي شود. يك رابطه علت و معلول صوري بين مكيدن و رفتار تغذيه مادرش متصور مي شود. تجربيات شرطي كردن انسانها و حيوانات، نمونه اي از علت و معلول انديشي صوري است. اگر كودكان براي دريافت شكلات شرطي شوند كه بگويند «خواهش مي كنم» پس از چند بار دريافت شكلات يك رابطة علت و معلول بين خواهش كردن و دريافت كردن مشكلات برقرار مي كنند. (سيد محمدي ـ 1384)
ج : سطح منطقي انديشي :
تجربياتي كه در نظر عموم معتبر هستند، به عبارتي تجاربي كه اكثريت مردم در مورد آن توافقي دارند. وبه صورت نمادي انتقال پيدا ميكنند. به عنوان مثال، كلمات ازنظر عمومي، معتبرند چرا كه انسانها كم و بيش در مورد معني آنها توافق دارند. رايج ترين نمادهايي كه افراد براي برقراري ارتباط با يكديگر به كار مي برند. نمادهاي زبان از جمله كلمات و ايما و اشاره هستند. به نظر ساليوان، سطح منطقي انديشي براي اولين بار زماني در كودك شكل مي گيرد كه براي صدا، ايما و اشاره وكلمات همان معنايي را داشته باشد كه براي بزرگترها دارد. اين سطح زماني رسمي تر مي شود كه كودك زبان رسمي را آغاز ميكند اما بايد گفت كه هيچ گاه به صورت كامل جايگزين شناخت ابتدايي و علت و معلول نمي شود. و بزرگسالان در هر سه سطح تجارب خود را شكل مي دهند. (سيد محمدي ـ 1384)